بسم الله الرحمن الرحیم
بالاخره دیروز تو همه ی شلوغ و پلوغی های زندگی، برای امروز جایی باز کردم و با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم. نماز ظهر و عصر را در مسجد امام صادق(ع) میدان فلسطین، خواندیم و ناهار را در دانشگاه تهران خوردیم. وقت نماز در مسجد یکی از دوستان دوران دبیرستانم را دیدم. چند ماه پیش هم همین اطراف دیده بودمش سلام و علیکی هم داشتیم. اما اینقدر خسته بودم که این بار به دیدنش از همان دور بسنده کردم. دم در ورودی دانشگاه دو نگهبان ایستاده بودند. یکی از آنها انگار تازه وارد باشد گفت کارت. نگهبان دیگر گفت نه نه بگذار بروند. وارد که شدیم خنده ام گرفته بود. به شوخی به دوستم گفتم تیپ (حجابمان) را دیدی جلوی سنگ بگذاری آب می شود. خلاصه این ورود و خروج بدون کارت به دانشگاه هم داستان ها دارد. اول بنا بود از نمایشگاهی که به مناسبت ایام فاطمیه در ضلع شمالی دانشگاه زده اند بازدید کنیم اما وقت نشد.... در بوفه دانشکده حقوق ناهار خوردیم. بسیج برادران دانشکده حقوق هم مثل همیشه فعال بود و آقای مهند هم جلوی در بودند(مِن بابِ مشاهدات عینی در راستای فعال بودن بسیج!). ساعت 3 در سینما فلسطین بالاخره فیلم سینمایی اخراجی های 3 را دیدم. فیلمی پر از نکته های سیاسی و البته به قول زنِ دباغِِ فیلم، حرف های خاک بر سری! دوتا فیلم را گذاشته بودم برای نوشتن نقدی بر آنها. ناگفته نماند که نقد فیلم و رمان یکی از تخصص های اصلی رشته تحصیلی ما بوده و هست. یکی فیلم دل شکسته بود و یکی طلا و مس. به گمانم فیلم سوم هم اخراجی های 3 باشد. نقد جالبی خواهد شد. اول فیلم گفتم تمام شد قطعا کتکی می خوریم از تماشاگران. اما آخرش همچین با اعتماد به نفس و خیال راحت از روی صندلی بلند شدم. با وجود اینکه از 7:30 صبح بیدار بودم و برای کار دیگری تا 9 رفته بودم و بعد هم که این برنامه ظهر به بعد اما باز هم دلم میخواست بروم سراغ نمایشگاه...هنوز انرژی داشتم ولی خب موکول شد به یک روز دیگر. و از فردا باز همان برنامه های روتین و ما ادرئک پایان نامه؟!